The personal blog of Dr Raha Watson

ترس نشانه ی خرد در مقابله با خطره،دلیلی برای خجالت نیست.

The personal blog of Dr Raha Watson

ترس نشانه ی خرد در مقابله با خطره،دلیلی برای خجالت نیست.

بانوی جعلی

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ

در زمانی که ماجرا به وقوع پیوست جزئیات امر تاثیر عمیقی بر من گذاشت، به طوری که گذشت دو ماه هم از شدت آن تاثیر نکاسته است.

12 ژوئن 2022 بود و فردی که قرار بود همسر من، مری باشد با ارسال نامه ای ناگهانی من را در شوک فرو برد. محتوای نامه از این قرار بود که دیگر نمی خواهد مرا ببیند و صحبتی با من ندارد. تمام نامه های متوالی من برای جویا شدن دلیل آن بی جواب ماند و زمانی که به دیدن او رفتم اظهار به ناشناس بودن من کرد و گفت که تابحال این فرد را در زندگی ام نه دیده ام و نه میشناسم.

هیچ کدام از اشنایان من و دوستان او هم نتوانستند دلیل این رفتار را بفهمند و زمانی که این ماجرا را با دوست خود، شرلوک هلمز درمیان گذاشتم، در فکر فرو رفت و از خانه خارج شد.

ساعاتی بعد درحالیکه بی جان روی صندلی خود کنار شومینه نشسته بودم و در فکر بودم به خانه برگشت. 

پرسیدم:

-توانستید چیزی بفهمید؟ 

کتش را از تن اش در اورد و رو به روی من نشست. با نگرانی نگاهش کردم. 

نجوا کرد:

-نگرانش نباش درست می شود.

از انجایی که در حال خود نبودم با عصبانیت حاکی از غم گفتم:

-یعنی چه؟ چه اتفاقی افتاد؟ چیزی فهمیده ای؟ 

با همان صبوری همیشگی پاسخم را داد:

-به تمام محفل های گروهی و دوستان او دسترسی پیدا کردم و گفتم که از ارتباط با او صرف نظر کنند و برای مدت کوتاهی با او در ارتباط نباشند. باید بفهمد که این کارش که عواقبی دارد. مدتی که تنها باشد برمیگردد.

همان لحظه زنگ در به صدا در امد و پستچی نامه ای را برایم اورد. محتوای نامه عذرخواهی ای از طرف مری بود. به شرلوک نگاه کردم که با کنجکاوی نگاهم میکرد. 

گفتم:

- کار خودت است؟ تو مجبورش کردی عذرخواهی کند؟ 

شانه بالا انداخت:

- او حق انجام چنین کاری را نداشت

با وجود حس گناهی که داشتم، در پاسخ نامه نوشتم که هرگز نمیبخشمش و ان را به پستچی پس دادم.

دوباره بر روی صندلی خود نشستم. گویی تمام وجودم خسته و نا امید بود ولی زمانی که نگاهم به ان چشمان مشتاقی که روبرویم بودند و مشخص بود ذهن صاحبشان که چهره و وجودی مانند ماه شب چهارده داشت، درگیر موضوع مهمی است و ان خاطرات زیبایم را با او به یاد می اوردم، ان حس غم کمرنگ میشد و امید و روشنایی در قلب من نفوذ می کرد. 

روزها گذشت و شرلوک همچنان درگیر بود و من از لحاظ روحی حال مساعدی نداشتم، مکالمه هایمان به امید دادن به من و گریه های شبانه ام می گذشت و هیچ اتفاق جدیدی نمی افتاد. 

مدتی بعد، در تاریخ 9 جولای 2022 نامه ای برای مری نوشتم و در ان ابراز ناراحتی کردم و اخرین مکالمه مان را مرور کردم و برایش فرستادم و تصمیم به فراموشی اش گرفتم، که پاسخ نامه ام را دیدم.

محتوای نامه خبر از مریضی و درحال مرگ بودن او می داد و می گفت که تا یک هفته دیگر می میرد و از من خواهش کرد که چیز دیگری نپرسم. این بار هم نامه های متوالی من برای جویا شدن از مریضی او بی جواب ماند. 

زمانی که این ماجرا را با شرلوک درمیان گذاشتم، حسابی به هم ریخت و از خانه بیرون رفت، تنها یک بار به خانه برگشت که بحثمان شد و درنهایت من به دلیل تحت فشار بودن به گریه افتادم، او بغلم کرد و در کنارم ماند و زمانی که به خواب رفتم دوباره از خانه بیرون رفت. 

بعد از چند روز که برگشت به من گفت که مری درواقع مریض نشده و برای توضیحات بیشتر زمان میخواهد. 

چند هفته بعد طبق روال همیشگی اش گذشت و کم کم به زندگی عادی برمیگشتم که شرلوک ناگهان، با انرژی فراوان -که فقط در زمانی که یک پرونده مهم را حل کرده باشد به سراغش می امد- همراه چند نفر از دوستان مری به خانه برگشت. با تعجب نگاهش کردم:

-چه اتفاقی افتاده؟! 

با هیجان و خوشحالی که سعی می کرد پنهانش کند پاسخ داد:

-مری هیچگاه نفهمید که من حواسم به اوست. فکر می کرد هرچیزی که با او رد و بدل می شود فقط تو میدانی. درحالیکه من نه تنها از تو بلکه از دوستان و گروه های دوستی ای که در انها بوده خبر داشتم. این اواخر کارش خیلی خوب پیش می رفت. ولی یک اشتباه کرد، روزی که من مرگ خود را جعل کردم و تو افسردگی خفیف گرفتی.. 

در اینجا حرف او را قطع کردم:

-خفیف؟! 

بی توجه به من ادامه داد:

-با یک ادرس دیگر به من نامه ای داد و گفت که چه قدر نگران من هستی. او هیچوقت به یاد نداشت که من این ادرس را داشتم و حواسم بود که در تمام این مدت به انجا رفت و امد می کند. 

لبخندی زد:

-می دانی واتسن؛ صمیمی بودن با یک آدم باهوش معایبی دارد و آن هم این است که هیچوقت نمیشود چیزی را از او قایم کرد! 

در همین حین زنگ خانه به صدا در آمد و چند نفر دیگر هم به جمع دوستان او اضافه شدند. 

همگی نشستند و یکی از ان ولگرد های خیابانی که برای شرلوک کار می کرد، در نقش نامه رسان حضور داشت. 

همگی،شروع به نوشتن نامه کردند. در نهایت ده ها نامه جمع شد که پسرک، انها را به ادرس جدید مری برد، بعد از مدتی، او با پاسخ همه نامه ها برگشت و هرکس جواب خود را خواند و پاسخی نوشت. 

ساعاتی به همین روال گذشت که شرلوک بعد از ارسال چندین نامه ازطرف خودش - که هیچگاه نگذاشت بفهمم محتوای نامه ها چه بوده- و دریافت پاسخ، حوصله اش سررفت و به همه اعلام کرد که اخرین نامه های خود را بنویسند و بروند. 

زمانی که همه رفتند، با خواندن بخشی از پاسخ ها چیز زیادی دستگیرم نشد.همه شان گفته بودند که برایش متاسف اند و حرکاتش احمقانه بوده. در هیچ کدام دلیلی برای انجام این کارهایش مشاهده نکردم.

بعد از نا امید شدن از خواندن نامه ها، با شرلوک صحبت کردم. تنها چیزی که به من گفت این بود که هرچیزی که نیاز بوده را به او گفته و بعد از اصرار های فراوان به من که لجبازی نکنم و هرچه را که در دل دارم برای یکبار هم که شده بگویم و نگذارم اهرمم را به دست بگیرد ، قبول کردم. 

شرلوک گفت:

هرچیزی که میخواهی بهش بگو، هرچیزی که میتوانی، چه راست بگوید و چه دروغ، او به تو آسیب زده، از این موضوع نگذر. 

نفس عمیقی کشیدم و تمام احساساتم را در کاغذ نوشتم و ان را برای او فرستادم. 

شرلوک مرا در اغوش گرفت و گفت:

-نگرانش نباش، فکر کن در قبرش است

احساس سبکی کردم و خوشحال بودم از اینکه دوستی مانند شرلوک هلمز در زندگی ام داشتم. او زندگی را به من بخشیده بود و من از این بابت بسیار به او مدیون و بدهکار هستم. 

شرلوک گفت:

-من برای محافظت از تو و خانه امن مان، تا انتهای جهنم هم می روم

 

 

در انتهای جاده زندگی، دو فرد ایستاده اند، دو دوست، درکنار یکدیگر، همان هایی که قول داده اند حتی در زندگی پس از مرگ هم در کنار یکدیگر باشند. 

در خیابان بیکر، پلاک 221

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۱۱
John Watson

نظرات  (۳)

مثل همیشه تحت تاثیر متنت قرار گرفتم دوست من!

-‌‌SH

پاسخ:
خوشحالم که نظرت رو جلب کرد!!!

-J 

ساده است نقش بازی کردن 

پاسخ:
ولی کسی مثل شرلوک به راحتی گول نمیخوره! 

امیدوارم به سزای اعمالش رسیده باشه 

پاسخ:
همچین. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی